نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات






 به سرنوشت بگویید:

اسباب بازی هایت بی جان نیستند..................ادمند...................... میشکنند............... ارامتر!


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:59 | |







خدایااااااااااااااااااااااا:
 

 کسی را که قسمت دیگری است سرراه ما قرار نده
 

 

تا دلتنگی اش برای ما باشد
            

              و

 

روزهای خوشش ازان دیگری...


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:58 | |







هــنوز هم :

گــاهی دلتنـگ میشـوم

اما نـــه برای تو !!

برای آن کسـی که

فکـر میکردم تـــــــو بودی...!!!


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:58 | |







صفحات زندگی آدما تا یه جایی سفیده...

بدون هیچ حرفی وکلمه ای...

درست مثل کاغذ سفیدی میمونه که جلوت روی میز میذاری،وساعت ها بهش خیره میشی تا بالاخره داستانتو شروع میکنی......

مهم نیست که کی مینویسی..... و چقدر مینویسی....

مهم اینکه بالاخره بنویسی....

وچه خوشبختن آدمایی که صفحات زندگیشون

خیلی زود...

از کلمات

پر میشه..........!


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:54 | |







آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا ؟

بی وفا، بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا ؟



نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا ؟



عمر ما ار مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا ؟



نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا ؟



وه که با این عمر های کوته بی اعتبار

این همه غافل شدن از چون منی شیدا چرا ؟



آسمان چون جمع مشتاقان ، پریشان می کند

درشگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا ؟



شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

راه عشق است این یکی بی مونس و تنها چرا ؟



بی مونس و تنها چرا ؟

تنها چرا ؟ حالا چرا


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:54 | |







هر كسى نمى‏تواند درد عشق را درك كند مگر اينكه خودش صاحب درد شود، همان‏گونه كه حال تنهاگرد را تنهاگرد مى‏داند كه چيست، آتش سردى كه درون سنگ را بگدازد كسى مى‏داند كه داراى آه سرد بوده باشد، بازى عشق را عقل در نمى‏يابد، بايد باده عشق را نوشيد و هر كس يك پيمانه از باده عشق را بنوشد مى‏تواند عشق را و صد درياى زهر آن را درك كند. پس بايد عاشق بود تا درد عشق را درك نمود.

 



[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:53 | |







 

به سلامتی اون پسری که وقتی تو خیابون


نگاهش به یه دختره ناز و خوشگل میفتی


بازم سرشو میندازه پایین و زیر لب میگه:


اگه آخرشم باشی


انگشت کوچیکه عشقم هم نیستی....


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:46 | |







هیچکس همراه نیست .......................تنهای اول......................


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:42 | |







این روزها من

خدای سکوت شده ام

خفقان گرفته ام تا

آرامش اهالی دنیا

خط خطی نشود

اینجا زمین است

اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است

اینجا گم که میشوی

بجای اینکه دنبالت بگردنن

فراموشت میکندد………


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:41 | |







حسرت ديدارش در درونم غوغا می کند.شادی را از ذهنم می ربايد و به اشکهايم می سپارد

 

.تنهايی از پس چشمهايم فرياد می زند.سکوت شب با حرکت قلم روی کاغذ می شکند

.تيک تيک ساعت خبر گذشتن زمان را در گوشهايم فرياد می زند.هر لحظه از خودم دورتر می شوم

.اشکی چشمهايم را تار می کند و بودنش را در من فرياد میزند

و من دلتنگی ام را در شفافی او.غمی در درونم شکل گرفته و در انتظار صدايی آشنا گوشهايم تيز گشته

به تولدی دوباره نيازمندم تا بودنم را ثابت کنم.بايد کاری بکنم اما

دست و بالم بسته است

.نميدانم چه بايد بکنم.خدايا رهايم کن از اين تيرگی و تنهايی


[+] نوشته شده توسط زهرا در 1:40 | |



صفحه قبل 1 ... 28 29 30 31 32 ... 38 صفحه بعد